به هوای کوی تو آمدم، که رها ز بند هوا شوم | به امید روی تو آمدم، که مگر ز تو کامروا شوم | |
نه رها ز بند هوا شدم، نه ز یار کامروا شدم | نه چنان دچار بلا شدم، که دگر به فکر دوا شوم | |
همه روزه روزی من غم است، همه شب شبم شب ماتم است | نه چنان کمند تو محکم است، نه امید آنکه رها شوم | |
نه مرا به خویش دهی رهی، نه ز خویشتن دهی آگهی | نه دلالتی و نه همرهی، متحیّرم به کجا شوم | |
نه ز سفرهٔ تو نوالهای، نه ز غمزهٔ تو حوالهای | نه مرا به دُرد پیالهای، کرمی که ز اهل صفا شوم | |
نه تو راست لطف و عنایتی، نه مراست قوّت و طاعتی | به کدام سوری و حالتی، من بینوا به نوا شوم | |
نه به دلنوازیام آمدی، نه به سرفرازیام آمدی | نه به نغمهسازیام آمدی، که ز شوق بیسر و پا شوم | |
نه به حال مفتقر نظر، که زند به سوی تو بال و پر | نه به سرپرستی او گذر، که به زیر ظلِّ ما شوم |
درباره این سایت